379
نشسته ایم روبه روی تلویزیون و هر کدام مان سرمان به جایی گرم است. من به لپ تاپ ور میروم تا بخشهای مهم پی دی اف را هایلایت کنم. صدای فردوسی پور و علی پروین و آقای حشمت یک ریز از توی تلویزیون بیرون میریزد و او حواسش را شش دانگ داده به آن صداهای درهم برهم. صداهایی که از توی شان حرف و نقلهایی نوستالژیک، درباره جام جهانی فوتبال به گوشم میخورد. حالا نه اینکه خیال کنید من آدم فوتبالی هستم یا برایم مهم بود که ایران چه سالی اولین بار توی جام جهانی رفته، اما خب بالاخره هرکاری وسط امورات مرتبط با پایان نامه، جالب می نماید. :|
سرم را بر میگردانم و به چشمهاش زل میزنم.
- چی شده? چرا یه ساعت زل زدی به من? پس مگه قرار نشد پرپوزال بنویسی?
+ هوووم. میدونی. جام جهانی چشمهات .
- :| یه بهونه جدید واسه فرار از درس?

پ.ن: انتظار یه متن عاشقانه که ندارید با این اوضاع. پایان نامه است و اعصاب داغان.

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها